نويسنده: دکتر مرتضي بحراني (1)

 

مقدمه

«موش و گربه»، هميشه و همه جا «تام و جري» را تداعي نمي‌کند؛ اين سر دنيا و گاهي هم «به رسم هجو شاعرانه»، «سياست تغلب» را به ذهن متبادر مي‌کند، و آن هنگامي است که نام عبيد زاکاني همراهش باشد و از آن ميانه، درست آنجا که موشِ سر به خُم فرو نهاده، مست مي‌شود و رجز مي‌خواند که:
گربه در پيش من چو سگ باشد *** گر شود رو به رو به ميدانا

عموماً وقتي از عبيد زاکاني ياد مي‌شود، دلالت‌هايي بر ابعاد نقد اجتماعي او به ذهن متبادر مي‌شود. اما اين دلالت‌ها تا جايي صائب هستند که کليت اشعار و نوشته‌هاي عبيات زاکاني به ابعاد سياسي و اجتماعي تقليل نيابد. گويي عبيد زاکاني نسبت به برخي از شاعران معاصر و پيش و پس خود، يک بُعد اضافي داشته باشد. او نيز مانند ساير شاعران فارسي در وصف طبيعت و معشوق و شراب شعر سروده است. حتي به بهانه قرار گرفتن در قرون هشتم و نهم، که اوضاع غيرفرهنگي خاصي بر قلمرو ايران حاکم بود، پا از گليم ادب فراتر نهاده و در ادبيات، دامن‌ها دريده است. با اين حال مي‌توان، در اشعار و نوشته‌هاي او در جستجوي وجوهي از انديشه سياسي نيز بود، اما نثر و شعر او حتي آنگاه که بوي سياسي مي‌دهد، عموماً انديشه‌اي اجتماعي است.
از اين نظر، مي‌توان شعر سياسي زاکاني را در دوسر طيف «مدح ارباب» و «ذم رعيت» دانست. زاکاني اميدي به «ساختار» جامعه ندارد؛ بلکه آن را فرو پاشيده در «اغيار» مي‌بيند. به نحوي که نوعي «کهنگي اخلاقي» در آن ريشه دوانده است. لذا او اين اخلاق کهنه را به طنز «اخلاق اشراف» مي‌داند، چيزي که نه اخلاق است و نه شرف‌آور است، اما اتصاف به آن، فرد را به جايگاه اشراف «تنزل» مي‌دهد: درست همان‌سان که در غير فرهنگ تغلب و رهزني، شخصيت «متقلب»، شاه مي‌شود و جناب دزد، شريف؛ هجو اين وضع، امکان نوعي حيات را براي انديشمند فراهم مي‌آورد. در مقابل، مي‌توان تجري کرد و گفت او کورسويي از امکان تحول را در «کارگزاران» قدرت و دولت مي‌بيند. مدح شاهان و وزيران، کوپالي است بر تن اين شيران بي‌يال و دم و اشکم، شايد چون شيران عَلَم با «باد مدح» حمله‌اي کنند و پرچم جامعه هم تکاني خورد. گويي او بر اين باور بوده که «مردم بر دين پادشاهانشان هستند.» (2) ولى دغدغه آن دارد که نکند اين نسبت، عوض شده باشد.

شرح حال

1. زندگي

خواجه نظام‌الدين (يا نجم‌الدين) عبيدالله زاکاني قزويني، شاعر، لطيفه‌پرداز، نويسنده و منتقد بزرگ قرن هشتم هجري است. متاسفانه اطلاع مبسوط و مفصلي از زندگاني او در دست نيست. اطلاعات ما در اين باب منحصر است به معلوماتي که حمدالله مستوفي معاصر عبيد و پس از او دولتشاه سمرقندي ذکر کرده‌اند. حدود تاريخ تولد او 690 ق مي‌باشد. البته برخي از پژوهشگران تولد او را حدود سال 710 ق دانسته‌اند. (3)
او که خود را عبيداللّه زاکاني ناميده است (گر کني با دگران جور و جفا / با عبيدالله زاکاني مکن) برخاسته از خاندان زاکانيان قزويني است. گفته مي‌شود اين خاندان کهنه و قديمي، تيره‌اي از عرب (بني خفاجه) بودند که به قزوين آمده و در آن جا ساکن شده بودند. اين خاندان سرشناس، دو شعبه‌ي برجسته داشتند. يک شعبه، اهل علم و حديث و معقول و منقول و شعبه‌ي ديگر، از وزرا و صاحب منصبان بودند. عبيد برخاسته از شعبه‌ي دوم خاندان زاکاني است. به گفته‌ي مستوفي شعبه‌ي دوم که: «ارباب صدور بودند، از ايشان صاحب سعيد صفي‌الدين زاکاني خداوند املاک و اسباب و از ايشان صاحب معظم خواجه نظام‌الدين عبيدالله اشعار خوب دارد و رسائل بي‌نظير». (4) حلبي بر اساس همين اشارت، اين استنباط را ممکن مي‌داند که عبيد در آغاز جزو صدرنشينان و وزرا بوده است، چه «صاحب معظم» عنواني است که در تاريخ اسلام و ايران به وزرا و صدور يا کساني که در رديف آنان بوده‌اند، داده مي‌شده است. (5)
در باب مذهب او نيز پژوهشي نشده است. اما در آغاز کليات زاکاني ترکيب‌بندي است که او طي آن (پس از حمد خدا و وصف پيامبر اسلام) به نعت خلفاي اربعه مي‌پردازد، هر چند به «سلطان اوليا و شه اصفيا، علي» که مي‌رسد، خود را «از سگان خاک در مرتضي علي» مي‌داند که «مهر حسين و حب حسين» او را بس است. (6)
زاکاني که پول را «راحت جان و قوت دل و مايه‌ي عيش و کامراني» مي‌داند، در کلياتش، گله‌ي بي‌امان و شکايت بي‌حساب از بي‌پولي و وامداري مي‌کند. «مردم به عيش خوشدل و من مبتلاي قرض/ هرکس بکار و باري و من در بلاي قرض» (7) ادوارد براون اشعاري از اين دست را نشانه‌ي آن گرفته که شاعر «غالباً» گرفتار فقر و قرض بوده است.(8) هرچند همزمان، او در اشعارش نداري و درويشي را هم ستوده است: «غلام همت درويش قانعام کاو را / سر بزرگي و سوداي پادشاهي نيست» با اين حال نکته‌ي مهم اين است که شيراز زمان اقامت زاکاني داراي رونق اقتصادي بوده است. (9) او در کسب علوم و فضائل گوناگون رنج‌ها برد تا در علوم عرب و فنون ادب و نظم و نثر و حسن تأليف و لطيفه قريحي و رواني اشعار و شيوايي گفتار بر معاصران خود برتري جست. عبيد که از شعراي معاصر سلاطين اينجو و آل جلايراست، بيشتر عمر خود را در شيراز گذراند. علت اقامت عبيد در شيراز، سابقه‌اي بود که خاندان زاکاني در آنجا داشت چرا که بعضي از افراد اين خانواده، از طرف امراي فارسي به خوشي پذيرفته و تکريم شده بودند. عبيد با حافظ شيرازي، سراج‌الدين قمري و سلمان ساوجي معاصر بود. با آنکه سال‌ها در شيراز زندگي کرد، آثاري در دست نيست که نشان دهد او با حافظ ارتباط داشته است و يا يکديگر را ملاقات کرده باشند. در پژوهشي هويت بنياد، عبيد زاکاني از جهاتي با ماکياولي و از سوي ديگر با ولتر مقايسه شده است و تلاش شده رساله‌ي اخلاق‌الاشراف او از جنس شهريار ماکياولي قلمداد شود. (10) فوت عباد بين سالهاي 768 تا 772 قمري، ظاهراً در اصفهان يا بغداد اتفاق افتاده؛ البته، به روايتي قبر او در ماهان کرمان است. (11)

2. شرايط سياسي اجتماعي

زاکاني که گرفتار عمري دراز مي‌شود (بين هشتاد تا نود سال) عياليِ و رعيتيِ اربابان مختلفي را تجربه مي‌کند. او در روزگار آشفته و نابساماني مي‌زيست که آخرين ايلخان مغول (ابوسعيد بهادرخان) وفات کرده بود و مدعيان حکومت هر کدام در گوشه‌اي از ايران براي خود حکومتي تشکيل داده بودند: جلايريان (827-736) در عراق، چوپانيان (718-745) در آذربايجان، سلسله‌ي طغاتيمور (812-837) در گرگان، سربداران (788-738) در سبزوار، مکوک کرد در هرات، آل‌مظفر در فارس و يزد و اصفهان، اتابکان در شرق و جنوب لرستان و فرزندان اينجو (758-703) در فارس. حدود پنجاه سال نزاع هاي خونين براي تثبيت قدرت وجود داشت تا اينکه تيمور گورکاني، بيرون از اين منازعات وارد گود شد و آنها را پايان داد. (12) عبيد که مدتي تحت حمايت فائقه‌ي شاه شيخ ابواسحاقي بود، با کشته شدنش توسط امير مبارزالدين محمد (در سال 758) و سلطه‌ي وي بر شيراز از اين شهر به بغداد رفت، تا سايه‌ي سلطان اويس جلايري بر سرش باشد. با کشته شدن امير مبارز توسط فرزندش، جلال‌الدين شاه شجاع، او جلايران را رها کرد و به خدمت شاه شجاع آمد. اين چکيده‌ي تاريخ از آن رو ذکر شد که به بررسي و فهم مثنوي موش و گربه، کمک خواهد کرد.

3. آثار

آثار عبيد زاکاني را مي‌توان به دو بخش تقسيم کرد: بخش اول شامل قصايد و غزليات و رباعيات و عشاق نامه، که به شيوه و سبک سخن صريح و جدي و معمول همه‌ي شعر است. بخش دوم لطايف است که از يک سو شامل اخلاقي الاشراف و حکايات و ريش‌نامه و صد پند و رساله‌ي دلگشاست که ترکيبي از نظم و نثر و به شيوه‌ي هزل است و از سوي ديگر شامل رساله تعريفات و نيز قصه موش و گربه است که به نظم و طنز و مطايبه هستند.
مجموع اشعار جدي باقي مانده از وي، از سه هزار بيت تجاوز نمي‌کند. آثار او را مي‌توان در موارد زير خلاصه کرد:
1. ديوان اشعار، شامل قصيده، غزل، ترجيع‌بند، ترکيب‌بند، مثنوي، قطعات و رباعيات.
2. مثنوي عشاق‌نامه؛ شامل 700 بيت که زاکاني آن را در سال 751 ق به نام شاه شيخ ابواسحاق، پادشاه فارس، منظوم کرد.
3. نوادر الامثال؛ کتابي به زبان عربي، شامل اقوال انبيا و حکما و اشعار و امثال.
4. ريش‌نامه؛ رساله‌ي کوچکي است که در آن از مذهب ريش و جور و جفايي که خوبرويان زمان از اين عارضه‌ي دلخراش و آفت جانکاه مي‌بينند، سخن رفته است.
5. رساله‌ي صد پند؛ که شامل صد پند طنزآميز است.
6. رساله‌ي تعاريف مشهور به ده فصل؛ اين رساله از آثار انتقادي عبيد است که به ده قسمت تقسيم شده و در هر فصل يکي از اصناف و طبقات جامعه معرفي شده است. اين رساله به روش لغت‌نامه نگارش يافته است و در آن با لطف و زيبايي خاصي، انتقاد بر احوال و اوضاع اجتماعي ديده مي‌شود.
7. رساله‌ي دلگشا؛ اين رساله شامل تعداد زيادي حکايات شيرين است که قسمت اول آن به عربي و بيشتر آن به فارسي است.
8. مکتوبات قلندران؛ شامل دو مکتوب از نوع مکاتيبي است که قلندران زمان به هم مي‌نوشتند.
9. فالنامه‌ي بروج؛ رساله‌اي است در انتقاد کتب فالنامه و احکام و طوالع و مسخره کردن مؤلفان و معتقدان آن. عبيد در آخر هر فال يک رباعي آورده است.
10. فالنامه‌ي وحوش و طيور؛ در بيان اينکه اگر هر يک از وحوش يا طيور را به فال گيرند، علامت چيست؟ اين رساله شامل 60 رباعي است. هر رباعي نماينده‌ي تعبير فال هر يک از طيور و وحوش است.
11. مثنوي سنگ‌تراش؛ اين منظومه در 86 بيت سروده شده که سنگ‌تراش ساده‌دلي، خداوند را از روي صداقت مهمان خود مي‌کند و با اين بيت شروع مي‌شود: سنگ‌تراشي بود اندر کوه طور/ سنگتراشي کرد و گفتي‌ اي غفور.
12. قصيده‌ي موش و گربه؛ با 94 بيت شعر که يکي از معروف‌ترين آثار سياسي و انتقادي عبيد است که در شرح تزوير و رياکاري گربه‌اي از گربه‌هاي کرمان و زاهد و عابد شدن او پس از سال‌ها دريدن موش‌ها، و فريب خوردن موش‌ها از توبه‌ي او و بروز جنگ ميان موش‌ها و گربه‌ها و در آخر نابودي سپاه موش‌هاست.
13. رساله‌ي اخلاق‌الاشراف؛ اين رساله با نثري شيرين در انتقاد اخلاق دوران خود نوشته شده است و يکي از آثار گرانبهاي عبيد زاکاني محسوب مي‌شود.
14. زاکاني اشعاري نيز دارد که به نام اشعار هزليه و تضمينات معروف است.
15. علاوه بر اينها، کتابي به نام مقامات نيز به او منسوب است که اکنون موجود نمي‌باشد. (13)
رساله‌ي اخلاق‌الاشراف، ريش‌نامه، صد پند، ده فصل، اشعار هزليه، رساله‌ي دلگشا و مکتوبات قلندران را اولين بار فرته خاورشناس فرانسوي در مجموعه‌اي به نام منتخب لطايف عبيد زاکاني به سال 1303 ق در استانبول به چاپ رساند و پس از آن مکرراً در ايران و خارج آثار عبيد منتشر شده است. عمده‌ي آثار عبيد زاکاني، اکنون در قالب کليات عبيد زاکاني منتشر شده است. (14)

انديشه سياسي

امکان انديشيدن به سياست: جد و هزل

کسي چون نزاکاني که در يک جا «عشق را کار بيکاران» مي‌داند و در جايي ديگر مي‌سرايد «با عشق هم‌نشين شو و از عقل برشکن / کاو را به پيش اهل نظر اعتبار نيست»، (15) در يک جا به قاعده‌ي عقل گريز مي‌زند و در جايي ديگر براي فال قواعد تعريف مي‌کند، (16) در يک جا طلب «نوا» مي‌کند و در جاي ديگر «بينوايي و گدايي» را، چگونه مي‌تواند چنان ثبات فکري داشته باشد که از آن بتوان آرايي را استخراج کرد که حداقل داراي تضمناتي سياسي باشد؟ (17) اين پرسش ما را بدان سو مي‌کشاند که در بررسي آراي سياسي عبيد زاکاني دو مقوله «جد» و «هزل» را باهم مد نظر داشته باشيم:
به مزاحمت نگفتم اين گفتار *** هزل بگذار و جد از او بردار
غرض از موش و گربه بر خواندن *** مدعا فهم کن پسر جانا

شايد همين وضع دوگانه او در امر جدي و امر شوخي است که نوعي دو يا چندگانگي رأي را نيز برايش به ارمغان آورد است: براي زاکاني راحت است که در مقدمه‌ي اخلاق‌الاشراف خدا را به واسطه‌ي اعطاي عقل به انسان، ثنا کند و در ريش‌نامه به واسطه‌ي آن که «جمال نازکان را آرامش‌بخش ذريه‌ي آدم قرار داد» و در آنجا توصيه مي‌شود که عقل را باسپان بايد بود در اينجا سرمست که «عقل در مشاهده چشم آن نازنين، مست» بود. (18) او در مثنوي عشاق‌نامه، سر به سر به گفت‌وگوهاي عاشق و معشوق مي‌پردازد و آشکارا «نصيحت» مي‌کند که اين خراب‌آباد ارزشي و اعتباري ندارد [که آدمي انديشه‌سوزي کند و در باب رفع خرابي آن تأملي بر خود روا داد. کشور دنيا، جاي گدايان و بي‌نوايان است:
غم هر بود و نابود تا چند؟*** حکايت گفتن بيهوده تا چند؟
... رها کن عقل رو ديوانه مي‌گرد *** چو مستان بر در ميخانه مي‌گرد
و براي دنيايي که نزد او:
به بادي بشکند بازار دنيا *** به کاري مي‌نياد کار دنيا
خراب آباد دنيا غم نيرزد *** همه سورش به يک ماتم نيرزد
در آنجا بينوايان را بود کار *** در آن کشور گدايان را بود کار

در نهايت او انزوا از دنيا را پيشنهاد مي‌کند؛ آنهم با اين داوري ارزشي که انزوا کار بزرگان و سيمرغان است، و الا چون مگس، بر سفره‌ي دنيا چنبره زدن، کاري بس آسان، و البته بي‌ارزش، است:

چو عنقا گوشه عزلت نگه دار *** مرو بر سفره مردم مگس‌وار (19)

اگر نبود راه يافتن هزل و هجو و کنايه و از اين دست نيات غير شاعرانه، هرگز نمي‌شد براي نظم و نثر زاکاني، بهايي سياسي قائل شد. انبوه کاربردهاي مفاهيم سياسي در روايت‌ها و کنايت‌هاي عاشقانه، پژوهشگر را بدانجا مي‌تواند سوق دهد که حتي مثل زاکاني نيز، مفاهيم سياسي را جز بازيچه ادبيات عاشقانه نمي‌دانسته است.

دوش سلطان خيالش باز غوغا کرده بود *** ملک جان تاراج و رخت صبر يغما کرده بود

چرا که:

گر عبيد از عشق دم زد بيش از اين معذور دار *** کاين گناهي نيست کان بيچاره تنها کرده بود

يا آنجا که مي‌سرايد که:
ما سرير سلطنت در بينوايي يافتيم *** لذت رندي ز ترک پارسايي يافتيم (20)

زاکاني شاعري است که با نگاه اوليه به اشعارش، مي‌توان تجري کرد و گفت، حتي اگر قصايد و قطعاتش رنگ سياسي داشته باشد، از غزلياتش بويي از سياست به مشام نمي‌رسد. او در غزل، نهايتاً مي‌تواند بگويد که:

غلام دولت آنم که هر چه بستاند *** به شمع و شاهد و چنگ و دف و چغانه دهد

او تعابيري از اين دست را در قصايدش نيز به کار مي‌برد

غلام دولت آنم که بر کنار چمن *** نشست و با بت خود دست در ميان آورد (21)

از اين رو «هزل» مقوله‌اي مي‌شود که شعر عبيد زاکاني را سياسي‌تر مي‌کند . خود عبيد نيز چون مولوي (22) تأکيد و تصريح مي‌کند که هزل را بايد جدي گرفت. در منتخب الحکايات که آن را رساله‌ي دلگشا مي‌نامد، مي‌نويسد:
«چنين گويد مؤلف اين رساله که فضيلت نطق که شرف انسان بدو منوط است به دو جنبه است: يکي جد، و ديگري هزل؛ و رجحان جد بر هزل از بيان و برهان مستغني است... و چنانکه جد دايم موجب ملال خاطر مي‌باشد... هزل دائم نيز باعث استخفاف و کسر عرض مي‌شود.» (23)
توجه به اشعار هزلي، مطايبات، لطايف و طنزنويسي اين شاعر که با طبع شوخ و زبان گزنده و هزل‌آميز سروده شده است، شعر او را سياسي‌تر مي‌کند؛ چرا که او از اين مقولات به مثابه‌ي يک «ابزار» استفاده مي‌برد. در واقع عبيد زاکاني نثر و شعر خود را وسيله‌اي براي حمله به عرفا، عادات، معايب و مفاسد طبقه‌هاي مشخصي از اجتماع قرار داد به همين دليل طنز او اغلب آميخته به هزلي تند و زننده است. (24) هزل يا به زبان امروزي نقد طنزآميز خستگي را از تن «جامعه‌ي عبوس و غمزده، که ناگزير بدين افسردگي رانده شده است، با شوخي و خوشمزگي، يا دست انداختن خود و ديگران» به در مي‌کند و اين همان کاري است که عبيد زاکاني انجام داده است. (25) «عبيد به ساختارهاي رسمي و نهادهاي عادت شده هجوم مي‌برد، به ژرفاي روابط فردي و جمعي چنگ مي‌اندازد و با شهامتي بي‌نظير به طرد و رد هر آنچه قيد و بندي بر ذهن پوياي آدمي است، مي‌پردازد؛ نقاب از چهره‌هاي دروغين و موقعيت‌هاي جعلي بر مي‌کشد.» (26) دولتشاه، در علت هزل‌گويي عبيد مي‌نويسد که وي در مقام پاسخ به کسي که او را به اين خاطر سرزنش کرده بود، چنين سرود:

اي خواجه مکن تا بتواني طلب علم *** کاندر طلب راتب هر روزه بماني
رو مسخرگي پيشه کن و مطربي آموز *** تا داد خود از مهتر و کهتر بستاني (27)

در مقدمه گفته شد زاکاني در کنار نقادي جامعه، هم به مدح شاه و عوامل قدرت مي‌پردازد و هم در نقد خود از الفاظ نامتعارف استفاده مي‌برد. اين موضوع که علاوه بر واقع شدن در شرايط خاصي نافرهنگي قرون هشتم و نهم، چه عاملي او را بدين سو سوق مي‌دهد، چندان بررسي نشده است. (28) با اين حال، همچنان که گفته شد، جمع هزل و مدح از سوي عبيد، از او شاعري را به نمايش مي‌گذارد که گويي در مقايسه با ساير شاعران «يک بعد» اضافي دارد. شايد از همين رو است که سامان ساوجي، شاعر معاصر او در اين باب مي‌سرايد:

جهنمي و هجاگو عبيد زاکاني *** مقرر است به بي‌دولتي و بي‌ديني

اين بعد اضافي تا جايي است که در نظر ساوجي، فرد را هم بي‌دين و در نتيجه، جهنمي مي‌کند و در اين دنيا نيز امکان دولتمندي را از او مي‌گيرد. همين بعد است که عباس اقبال در مقدمه‌ي خود در معرفي عبيد، او را تا اندازه‌اي شبيه والتر دانسته که:
«بدبختانه پيش يک مشت مردم هزل‌پرست يا بي‌خبر به هرزه‌دراني و هزالي شهرت کرده و او را هجاگو و جهنمي شمرده‌اند در صورتي که در واقع چنين نيست. نه عبيد به هجو احدي پرداخته و نه غرض او در مطايبات و رسائل شيرين خود بردن عرض و آبروي کسي... بوده است بلکه او مقصودهايي عالي‌تر از اينها داشته است.» (29)

مدح شاهان: اميد به قدرت براي اصلاح جامعه

مدح شاهان يکي از مؤلفه‌هاي بسيار مهم در حيات شاعران ايراني است. مي‌توان براي اين مسئله موارد تاريخي فراوان را مشاهده کرد: فردوسي شاه خود را مدح نمي‌کند و مغضوب واقع مي‌شود، ابوحيان مثالب الوزيرين را مي‌نويسد و دو وزير مملکت را نقد و استهزا مي‌کند، ناصرخسروآشکارا مي‌سرايد: «من آنم که در پاي خوکان نريزم / مر اين قيمتي درّ لفظ دري را» اما بيشتر شاعران، گويي مداحي را جزئي از رسالت شاعرانه‌ي خود دانسته‌اند. اگرچه جور در نمي‌آيد که زاکاني نقاد وضع اجتماعي، شاهان را مدح کرده باشد، (30) اما در عمل او نيز به مدح شاهان خود مي‌پردازد؛ مدايح زاکاني در خصوص شاهان، نيز همچون سلف و خلف مملو از انواع اغراق و غلو است. او نيز شاهان را در اموري چون خلقت آسمان و زمين و اداره کائنات و فيض و رزق و حيات و ممات، جانشين يا شريک خدا مي‌سازد.
علاوه بر اين، وجوه مشترک اين مدح‌ها از يک سو توصيفات عاشقانه و دلبرانه براي اين شاهان است و از سوي ديگر مقايسه‌ي آنان با شاهان معروف گذشته. في‌المثل در مدح شاه شيخ ابواسحاق مي‌گويد:

ابواسحاق سلطان جوان‌بخت *** که برخوردار بادا از جواني
شکوه افزاي تخت کيقبادي *** سرير افروز بزم خسرواني
ز خالش هوشياران کرده مستي *** ز چشمش برده مستان ناتواني
...فريدون حشمتي در تاج‌بخشي *** سکندر رفعتي در کامراني
...ثناي شاه کار هر کسي نيست *** مقرر بر عبيد است اين معاني (31)
در ميان اشعار زاکاني، بيست و دو قطعه و قصيده در مدح شاه شيخ ابواسحاق وجود دارد. حتي در بسياري از اين دست اشعار، علاوه بر آدميان، تمامي طبيعت از دد و دام و گل و باد بهار در مدحت پادشاه حاضر مي‌شوند
مجاهزان طبيعت به دست باد صبا *** هزار نافه مشک تتار بگشايند
ز بهر عرض ثنا و دعاي حضرت شاه *** زبان سوسن و دست چنار بگشايند
... شکوه و بأسش اگر بانگ بر زمانه زنند *** ز هم، توالي ليل و نهار بگشايند
... به لطف دست و دلت هر دمي جهاني را *** ز بند حادثه‌ي روزگار بگشايند
... تو کام ران که دمادم مدبران قضا *** به روي تو در هر اختيار بگشايند (32)

به نحوي که «نقش شيخ ابواسحاقِ بن محمودشاه» را پيش از «پديد آمدن عقل اول» بـه واسطه‌ي «کاف و نون» مي‌داند و اينکه:

هرچه اسباب جهانداري و رسم خسروي است *** از براي حضرت سلطان مهيا کرده‌اند (33)

شاهي که: «آفتاب، چاکر خنجر‌گذار او» و «نه سپره در کنف اقتدار اوست» و از شمشير او «مهر لرزان است و مه ترسان و گردون سرزده» (34) اين شاه نزد زاکاني آن قدر مطاع است که کسي حتي «يک سر موي خلاف رأي» او در ميان نمي‌آرد و شيراز به يمن معدلت اين پادشاه بنده‌نواز، بهشت روي زمين است، (35) او پنج قصيده نيز در مدح شاه شجاع سرود؛ همو که حافظ در بابش گفته بود که: «خوش درخشيد ولي دولت مستعجل بود»؛ زاکاني، عميد‌الملک وزير را هم مدح گفته است که: «صدرنشينان کارخانه قدس از سر تعظيم و از ره اجلال، هر شام و بام ثناي حضرت او» کنند. (36)
با اين عبارات، پژوهشگر عرصه‌ي سياسي، ساده‌ترين پرسشي را که مي‌تواند طرح کند اين است که آيا او وقتي مي‌سروده که «آسمانت چون زمين در تحت فرمان آمده» مي‌دانسته زمين و آسمان چه معنايي دارد؟ يا آنجا که براي شاه دولت «ابد» را توصيف مي‌کند که تا برقراري زمان و زمين تلاوم دارد، مي‌دانسته «ابد» به چه معناست؟ عبيدي که خود در باب معاني واژگان و استحاله‌ي معنايي بسياري از آنها رساله نوشته است. عبيدي که به شادباش شاه مي‌سرايد: «فداي خاک درِ کبريات خواهد بود / عبيد را نه يکي، گر هزار جان باشد» (37) از مجموع سيصد صفحه شعر زاکاني، حدود صد صفحه به مدح اين شاهان و وزرا اختصاص دارد. اين چيزي جز احاطه‌ي زبان بر انديشه را نمي‌رساند، به ويژه که مي‌بينيم در عبرت از کشته شدن شاه شيخ ابواسحاق مي‌سرايد:

بنگر که روزگار چه بازي پديد کرد *** نکبت چگونه دولت او را عنان گرفت (38)
 

نقد مردمان: اميد به اصلاح جامعه براي اعمال قدرت

در مقايسه با ديگر شاعران ايراني، زاکاني در مطايبه‌ها و هزل‌هايش تواناترين نويسنده و شاعري است که توانسته به صورت‌هاي گوناگون، به طعن و طنز و تعريض و تصريح، عيوب و کاستي‌هاي جامعه‌ي خود را بيان نمايد. در ادامه، مواردي از اين نقدهاي اجتماعي ذکر مي‌شود:
«سلطان محمود را در حالت گرسنگي، بادنجان بوراني پيش آوردند. خوشش آمد، گفت: بادنجان طعامي است خوش. ناديمي در مدح بادنجان فصلي پرداخت. چون سير شد، گفت: بادنجان، سخت مضر چيزي است. نديم باز در مضرات بادنجان، مبالغتي تمام کرد. سلطان گفت:‌اي مردک! نه اين زمان مدحش مي‌گفتي؟ گفت: من نديم توام، نه نديم بادنجان، مرا چيزي مي‌بايد گفت که تو را خوش آيد نه بادنجان را». (39)
«درويشي به خانه‌اي رسيد، پاره ناني بخواست. دخترکي در خانه بود، گفت: نيست. گفت: چوبي، هيمه‌اي؟ گفت: نيست. گفت: کوزه‌ي آب؟ گفت: نيست. گفت: پاره‌اي نمک؟ گفت: نيست. گفت: مادرت کجاست؟ گفت: به تعزيت خويشاوندان رفته است. گفت: چنين که من حال خانه‌ي شما مي‌بينم ده خويشاوند ديگر مي‌بايد که به تعزيت خانه‌ي شما آيند.» (40)
عبيد در راه مبارزه با رياکاري و مذهب ترديد مي‌گويد:

گه هيکل طاووس و گهي مظهر بوم *** گه سخت‌دلى چو سنگ و گه نرم چو موم
زين مذهب ترديد به جايي نرسي *** يا زنگي زنگ باش يا رومي روم

يکي از اهم مسائلي که در قصه‌ي موش و گربه آمده است نيز مبارزه با رياکاري و مذهب ترديد است. (41) او در رساله‌ي صد پند که مملو از توصيه‌هاي نااخلاقي است در نهايت به اينجا مي‌رسد که:
«آنچه ما دانستيم، و از استادان شنيده و از بزرگان عصر خود مشاهده کرده اين است که از راه شفقت و مسلماني در اين مختصر ياد کرديم تا مستعدان و نيکبختان بدان کار کنند و از فوايد و منافع آن بهره‌مند شوند و ما را به دعاي خير ياد کنند.» (42)

تأملي در مفاهيم

1. موش و گربه

مي‌توان موش و گربه را دو مفهوم نمادين دانست، که بياني از روابط سياست تغلب و قواعد آن است. سياستي که عباد خود از آن با تعبير «سرکشي» ياد مي‌کند:

ندارد سرکشي آنجا روايي *** به کاري نايد آنجا پادشاهي (43)

در اين سياست، يک سو، بخت‌يار است و سوي ديگر نکبت بار:

بنگر که روزگار چه بازي پديد کرد *** نکبت چگونه دولت او را عنان گرفت (44)

داستان موش و گربه‌ي عبيد زاکاني حکايت گربه‌ي پيري است که به زهد و تقوا تظاهر مي‌کند تا موشان را فريفته سازد و به چنگ آورد. عبارت «گربه‌ي زاهد»، «گربه‌ي عابد» و حتي «گربه‌ي تائب» از همين داستان بر سر زبان‌ها افتاده است (45) و اغلب اوقات درباره‌ي تبهکاران که براي اجراي مقاصد پليد خود به تقوا تظاهر مي‌کنند، به کار مي‌رود. (46) در اين قصيده، گربه‌ي عابد و پارسا، به شکار موشان مي‌پردازد. او در اين منظومه گربه‌اي رياکار از سرزمين کرمان را هجو مي‌کند که به قتل عام و تار و مار کردن موشان فارس، مي‌پردازد.
از اين مجموعه، به طور خاص ابياتي قابل تأمل هستند که به نحوي آشکار گوياي سياست تغلب زمان عبيد زاکاني است. او افتادن موش در خم شراب و مست گرديدنش را باعث خودبيني و بلندپروازي موش مي‌داند که طي آن، موش با حرف‌هاي گزاف، دشمنِ در کمين نشسته را تحريک مي‌کند:

روزي اين گربه شد به ميخانه *** از براي شکار موشانا
در پس خم مي‌نمود کمين *** همچو دزدي که در بيابانا
ناگهان موشکي ز ديواري *** جست بر خم مي‌خروشانا
سر به خم بر نهاد و مي‌نوشيد *** مست شد همچو شير غرانا
گفت: کو گربه تا سرش بکنم *** همچو گويي زنم به چوگانا
گربه در پيش من چو سگ باشد *** گر شود روبه رو به ميدانا
ناگهان جست و موش را بگرفت *** بفشردش به زير دندانا
موش گفتا که: من غلام توام *** درگذر از من و گناهانا
مست بودم اگر بدي گفتم *** بد گويند جمله مستانا

در نظر عبيد سياستي از اين دست، به ويژه وقتي به جاي تدبير به تدمير مردم مي‌پردازد که سائس توانمندي خود را مستند به شرع نيز کند و ادعاي دينداري هم داشته باشد.

سال، يک موش مي‌گرفت از ما *** آزش اکنون شده فراوانا
اين زمان پنج پنج مي‌گيرد *** تا شده عابد و زاهد و مسلمانا

ابياتي از اين قصيده در عين حال که به برخي از آداب جنگي نيز اشاره مي‌کند، عموماً حکايت از آمادگي سياست براي گردش به سمت تلافي و لشکرکشي و تغلب دارد؛ در نتيجه، سياست که شأنش تدبير روابط حق و تکليف است، در قلمرو ايرانيان، حق را فرو مي‌نهد و «تکليفش» (نه در «شهر»، بلکه) در «بيابان پارس» تعيين مي‌شود و با پي کردن اسب قدرت، شاه نيز سرنگون مي‌شود:

درد دل چون به شاه خود گفتند *** شاه فرمود که ‌اي عزيزانا
من تلافي به گربه خواهم کرد *** که شود داستان به دورانا
بعد يک هفته لشکري آراست *** سيصد و سي هزار موشانا
همه با نيزه‌ها و تير و کمان *** همه با سيف‌هاي برانا
فوج‌هاي پياده از يکسو *** تيغ‌ها در ميانه جولانا
گربه‌هاي براق شير شکار *** از صفاهان و يزد و کرمانا
لشکر موش‌ها ز راه کوير *** لشکر گربه از کهستانا
در بيابان پارس هر دو سپاه ***رزم دادند چون دليرانا
آنقدر موش و گربه کشته شدند *** که نيايد حساب آسانا
حمله‌ي سخت کرد گربه چو شير *** بعد از آن زد به قلب موشانا
موشکي اسب گربه را پي کرد *** گربه شد سرنگون ز زينانا

اين قصيده در نگاه اول، توصيفي است از رياکاران ديني که چگونه بر موشان که عامه مردم هستند سلطه مي‌يابند و جان اينها اندوخته‌ي آنها مي‌گردد. اما به نظر صفا اين قصيده نوعي حکايت مبارزه‌ي شاه بواسحاق با امير مبارزالدين هم است. (47) توبه‌ي گربه در اين داستان نيز اشاره‌اي است به توبه‌ي معروف امير مبارزالدين و بيعت او با خليفه‌ي مصر که خم خانه شکست و محتسبي پيشه کرد و در لباس دين به قتل مخالفانش پرداخت. «ناگهان گربه جست برموشان / چون مبارز به روز ميدانا»، مصرع «چون مبارز به روز ميدانا» داراي ايهام است و شايد اشاره‌ي آشکار به امير مبارز باشد. (48) به ويژه که خود زاکاني باز (و البته به نحو مبهم) تصريح مي‌کند که:

جان من پند گير از اين قصه *** که شوي هر زمانه شادانا
غرض از موش و گربه بر خواندن *** مدعا فهم کن پسر جانا

اقبال آشتياني معتقد است که معلوم نيست نظر عبيد در نظم اين قصيده به چه واقعه‌ي تاريخي بوده است اما اعتقاد دارد که مسلماً به يک واقعه‌ي تاريخي اشاره دارد و در انتقاد از اوضاع زمان و پاره‌اي از آداب و مراسم معمول نگاشته شده است. ارادت عبيات به شاه شيخ ابواسحاق و نفرت او از امير مبارزالدين رياکار با توبه‌ي معروفش در سال 740 ق و بيعت نابخشودني‌اش با خليفه‌ي عباسي مصر (سال 755ق) و محتسبي و خم‌شکني و تظاهر او به عبادت و در همان حال خونريزي و سفاکي و آدم‌کشي او به نام ترويج دين و اجراي احکام و امثال اين مطالب، حدس مذکور را در تمثيل مبارزالدين به گربه‌ي عابد رياکار و خونريز تأييد مي‌کند و چنين به نظر مي‌رسد که مقصود از اين گربه‌ي عابد که با خيل گربگان در بيابان فارس، سپاه موشان را تار و مار کرد، اميرمبارزالدين باشد که امير به شاه شيخ ابواسحاق در فارس تعرض کرد و او را اسير نمود و در شيراز به قتل رسانيد و تمام خاندان او را نيز از دم تيغ گذراند، حتي فرزند خردسال او را نيز کشت. حافظ در اين باره گفته است:

راستي گوهر فيروزه‌ي بواسحاقي *** خوش درخشيد ولي دولت مستعجل بود
 

2. مذهب منسوخ، مذهب مختار

زاکاني رساله‌اي دارد به نام اخلاق‌الاشراف که در باب آن اندکي سخن به ميان آمد. اين رساله نگاهي خاص به مفاهيم دارد. آغاز رساله به حمد و ثناي خداي اختصاص دارد بدان بهانه که «زيور عقلي را پيرايه‌ي وجود انسان ساخت» و سپس به صلوات بر «سيد کائنات» که دو نعمت را وامدار او هستم؛ يکي نعمت وجود را که «اگر نبودي، آسمان‌ها را خلق نمي‌کردم» (49) و ديگري خلق و خوي حسن را که «تو بر اخلاقي عظيم استوار هستي» (50) زاکاني در مقدمه‌ي اين رساله انبيا را «طبيبان روح» مي‌داند که آمده‌اند تا «آفات و امراض روح را دفع کنند» و در اين ميانه «حضرت رسالت» فرموده «بعثت لاتمم مکارم الاخلاق.» او پس از اين هدف خود را بحثي در علم اخلاق و حکمت عملي بيان مي‌کند تا فضائل اربعه را شرح دهد: حکمت، شجاعت، عفت و عدالت؛ چرا که اين فضائلي «اندراس پذيرفته و احياي آن... گران آمده است. لاجرم مردوار، پاي همت بر سر آن اخلاق» مي‌نهد.
او بدين مقصود و به گفته‌ي خودش به زبان «هزل» مفاهيمي را بر مي‌شمارد که نزد حکماي معنايي بس وسيع داشته و اکنون خوار گشته‌اند. چنانکه حکمت عبارت بود از کمال نفس ناطقه، چيزي که اکنون منسوخ شده است، اما در مذهب مختار زمانه‌ي او حکمت بدين معني «انکاري تمام» شده است، آن هم با استدلال چرا که «روح ناطقه اعتباري ندارد و بقاي آن به بدن متعلق است. (51) همين‌گونه است نظر منسوخ و مختار در باب مفاهيمي چون «شجاعت»، «عفت»، «عدالت»، «سخاوت»، «حلم» و «حيا، وفا، رحمت و شفقت.»
او در پايان اين رساله به طنز از مخاطب مي‌خواهد تا «بر اخلاق مختار مواظبت نمايد و آن را ملکه‌ي نفس ناطقه‌ي خود گرداند، که نتيجه‌ي آن هر چه تمام‌تر در دنيا و آخرت بيابد.»
زاکاني علاوه بر رساله‌ي اخلاق‌الاشراف، در رساله‌ي تعريفات نيز به نقد جامعه از خلال ارائه‌ي تعريف به واژگان مي‌پردازد. او در اين رساله ترکان، قضات، مشايخ، ارباب پيشه، اصحاب مناصب، شراب‌خواران، افيون‌زدگان بنگي، کدخدايان، خواجگان و نيز حقيقت مردان و زنان را به سخره مي‌گيرد. او ضمن «شکر و ثناي حضرت خالق، که نوع انسان را نعمت نطق داد» و «صلوات نثار» پيامبر که «زبان به کلمه‌ي انا افصح برگشاد»، ضرورت فهم «لغات» را متذکر مي‌شود و به طنز کلماتي را توضيح مي‌دهد: اين رساله با لغت «دنيا» (آنچه که هيچ آفريده در وي نياسايد) شروع و به لغت «المشکور» ختم مي‌شود. (53) او در باب «الفکر» مي‌گويد: «آنچه مردم را بي‌فايده بيمار کند.» او به لطايف‌الحيل، مدرسه را «دارالتعطيل»، «اليأجوج و المأجوج» را قوم ترکان که به ولايتي متوجه شوند، و قضات را کساني مي‌داند که همه آنان را نفرين کنند.
زاکاني، آشکارا در اينجا بيان مي‌کند که هيچ کس سر جاي خود نيست. او تا بدانجا مي‌رود که شياطين را اتباع مشايخ مي‌داند و صوفي را «مفت‌خوار»، عسس را کسي مي‌داند که شب راه زند و روز از بازاريان اجرت خواهد. او رئيس ارباب پيشه و اصحاب مناصب را به «خوک» و بزرگشان را به «خرس» تشبيه مي‌کند. (54) بر همين سياق، وکيل را کسي مي‌داند که حق را باطل مي‌کند، همچنين در منطقي هزلي او عشق، کار بيکاران است.
در اين ميان لغات سياسي نيز بازيچه‌ي تعريف زاکاني گشته‌اند: الحکومه يعني بيزاري از آشنايان قديم. بر همين اساس، او قزلباش را «خداوندکش»، «الکدخدا» را «طوق دو شاخه در گلو»، «السپاهي» را سرگردان، «المنصبدار» را مبغوض همه، «وزير» را «لعنتي» و «الپادشاه» را «کامل زبان» معرفي مي‌کند. او سرخوشانه، حتي با خدا نيز سر شوخي باز مي‌کند و ضمن اينکه «الشاعر» را «دزد سخن» مي‌نامد، آيه «انسان را از گل خشکيده‌اي سفال مانند آفريد» (55) را «ترجيع‌بند الهي» تعريف مي‌کند. گويي خدا نيز در مقام شاعري هويدا شده است که با ترکيب آيات ترجيع‌بند ساخته است. اکنون از ميان اين مفاهيم به طور خاص به عدالت پرداخته مي‌شود.

3. عدالت

زاکاني تعريف آشکاري از عدالت به دست نمي‌دهد، و چنين انتظاري هم نمي‌رود، چرا که او در پي حلاجي و واشکافي مفاهيم و معاني آنهاست. مفاهيمي که گاه چنان معاني‌شان متفاوت شده است که تلاش براي ارائه‌ي تعريفي جديد براي آنها، خود بر آشفتگي معنايي آن مي‌افزايد. او مفهوم عدل را در زمانه‌اش در لفافه‌اي از گزاره‌هاي ايراني و اسلامي ارائه مي‌دهد: «اکابر سلف، عدالت را يکي از فضايل اربعه شمرده‌اند که بناي امور معاش و معاد بر آن نهاده است.» او سپس استناد مي‌کند که «آسمان‌ها و زمين، به واسطه‌ي عملي، بر پا هستند.» (56) و ديگري «همانا خداوند به عدل و نيکوکاري فرمان مي‌دهد.» (57) او پس از اين تأکيد مي‌کند که سلاطين و امرا و اکابر و وزرا هميشه بر گسترش عدل و رعايت امور رعيت و سپاه همت گماشته‌اند و آن را سبب دولت و نيکنامي دانسته‌اند حال آنکه در روزگار او «عدالت به بدترين پيشه‌ها» بدل گشته، به نحوي که اعتقاد بر اين است که «عدالت مستلزم خلل بسيار» است و مي‌گويند: «بناي کار سلطنت و فرماندهي و کدخدايي به رياست است و تا از کسي نترسند از آن کس فرمان نبرند... و بناي کارها خلل پذيرد و امور گسسته شود.» در نتيجه، عدل ورزيدن مساوي مي‌شود با: «زدن و کشتن و مصادره کردن و مست ساختن خود و به زيردستان عربده و غضب کشيدن» تا مردمان بترسند و «رعيت فرمان ملوک» برند.
در نظر زاکاني، عدالت به «مصحلت» بدل شده است: «پادشاهان از پي يک مصلحت، صد خون کنند.» چرا که نزد اينان: «عدالت، فلاکت به بار مي‌آورد.» (58) از همين رو او پادشاهان عجم را بدين وصف، «مشرف در صدر جهنم» مي‌داند. در نتيجه او در بياني طنزآلود، ظلم را ارجح بر عدل مي‌داند چرا که عدل ناکامي به بار مي‌آورد و ظلم کاميابي، و از همين رو بود که «معاويه به برکت ظلم، مملکت را از دست امام علي کرم الله وجهه به در برد» و «بخت‌النصر تا دوازده هزار پيغمبر را در بيت‌المقدس بي‌گناه نکشت... دستور‌داري نفرمود و دولت او عروج نکرد و در جهان سرافراز نشد.» (59) با اين ملاحظات روشن مي‌شود که او به مفهوم «عدالت» و برداشت رايج از آن انتقاد داشته است.

جمع‌بندي

عبيد زاکاني دو وجه دارد: يکي انديشه‌ي نثري و ديگر انديشه‌ي شعري، و هر يک از اين دو نيز دو وجه دارد: يکي وجه جدي و ديگري وجه شوخي. در باب نثر او که مي‌توان رساله‌ي اخلاق‌الاشراف را نماينده‌ي آن دانست، زاکاني به دنبال آن است تا امر مستقر را حلاجي کند. گويي زاکاني بر خلاف اسلاف عصر روشنگري خود که به دنبال طرحي سازنده براي ايران «عرب و ترک و مغول‌زده» بودند، به دنبال طرحي مخرب براي ايران صلب شده بود. اگر خواجه نصيرالدين طوسي رساله‌ي اوصاف‌الاشراف را مي‌نويسد که طي آن، اميدوارانه، بر آن است تا «اشرف اوصاف» را تجويز کند تا به واسطه‌ي اتصاف به آنها، انسان (ايراني) به مرحله‌ي بالاتر تعالي کند، براي کسي مثل عبيد از روي ناچاري، گريزي جز اين نيست که سنت‌هاي اخلاقي ريشه دوانده در طي شش قرن ديگر بودگي را حلاجي کند. گويي نزد او ايراني به چند پاره‌اي از عرب و ترک و مغول بدل گشته است: جاي ارباب و رعيت عوض شده است؛ همه‌ي اينان روزي رعاياي ايراني بوده‌اند و اکنون به نوبت به تمرين سروري مي‌پردازند. به ويژه اخلاق قرون هفتم تا نهم که فاجعه‌آميز گزارش شده است. به گفته‌ي دولتشاه سمرقندي، دوره‌اي که عبيد در آن مي‌زيست، ترکان در ايران از ارتکاب زشتي‌ها و قبايح و مناهي چيزي باقي نگذاشته بودند و اخلاق و سرشت اهل ايران به سبب معاشرت و مجاورت با آنان به بدترين درجه‌ي فساد و تباهي رسيده بود. در اين دوره رياکاري و ظاهرسازي بسيار رايج و قاضيان، حکام و روحانيون در اوج آلودگي بودند. به نظر مي‌رسد او اين وضع را چنان پرمخاطره مي‌ديد که گويي ترس از آن داشت که جاي اين قاعده عوض شود که: «الناس علي دين ملوکهم»، اين شاهان‌اند که بر دين مردمان شده‌اند.
اما آيا نقد او بر جامعه مي‌تواند مخاطبي پيدا کند؟ آيا مي‌توان راهي به گوش مخاطبي يافت که قرار است هجو شود؟ آري، زبان شعر (و به نظر مي‌رسد فقط همين زبان) در هر حال، مخاطب‌ياب است: هر کسي شعر را به زبان خود مي‌خواند. گويي مالکيت خصوصي در باب شعر منتفي است و شعر آنگاه که سروده و عيان مي‌شود «ملک مشاع» مي‌گردد، از اين رو به نظر ميرسد اتخاذ زبان شعر از سوي عبيد از اين زاويه باشد. عبيد برخلاف فردوسي و حافظ و بسياري ديگر، شاعري خود را به رخ ديگران نمي‌کشد، شعرش نيز شعر نيست، بلکه مهر است.
شايد آنجا که ايرج پزشک‌زاد در حافظ ناشنيده پند، عبيد زاکاني رند را به کمک حافظ ساده مي‌فرستد، دلالتي بر اين باشد که شعر شاعر في‌نفسه «لوحي سفيد» است که اگر فراتر از قالب و وزن و قافيه و رديف، انديشه نکند و پا به قلمروهايي چون «طنز» نگذارد نه مي‌تواند سياسي باشد و نه مي‌تواند غيرسياسي باشد. (60) «رند» براي سياسي بودن يک چيز کم دارد: تبعيت «گمرهان» از آن. شعر در بند قافيه، فقط شعر است و به نظر مي‌رسد آنگاه که «غاوون» که از آن تبعيت کنند، به حوزه‌ي سياست کشيده مي‌شود و تبديل به «شعر سياسي» مي‌شود. در اين جا «گمراه» کنايه از کساني است که از شعر مدد مي‌خواهند و از شاعر تبعيت مي‌کنند. بنابراين شعر سياسي، رقيبي براي دينِ (هميشه) سياسي است، آن هم در جايگاهي که تابع و پيرو مي‌پذيرد و رهروان خود را بشارت مي‌دهد:

مژدگاني که گربه تائب شد *** عابد و زاهد و مسلمانا
منابع :
ابن بطوطه، سفرنامه، ترجمه‌ي محمدعلي موحد، تهران: انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ سوم، 1361.
اقبال آشتياني، عباس، کليات عبيد زاکاني، تهران: پيک فرهنگ، 1376.
باستاني پاريزي، محمد ابراهيم، سنگ هفت قلم بر مزار خواجگان هفت چاه، تهران: علم، 1369.
براون، ادوارد، تاريخ ادبيات ايران (از فردوسي تا سعدي)، ترجمه‌ي فتح الله مجتبايي، تهران: مرواريد، چاپ سوم، 1361.
براون، ادوارد، يک سال در ميان ايرانيان، ذبيح‌الله منصوري، تهران: صفار، چاپ اول، 1377.
پزشک‌زاد، ايرج، حافظ ناشنيده پند، تهران: قطره، چاپ اول، 1383.
حلبي، علي اصغر، عبيد زاکاني، تهران: طرح نو، چاپ اول، 1377.
رشيدي، مرتضي و احمدي داراني، علي اکبر، يادگار عبيد زاکاني، تهران: مؤسسه‌ي فرهنگي اهل قلم، اول، 1382.
زاکاني، عبيد، کليات، تصحيح و تحقيق: پرويز اتابکي، تهران: انتشارات زوار، چاپ سوم، 1383.
زرين‌کوب، عبدالحسين، از کوچه‌ي رندان، تهران: اميرکبير، 1354.
سمرقندي، دولتشاه، تذکرةالشعراء، چاپ محمد رمضاني، تهران: پديده، چاپ دوم، 1366.
صفا، ذبيح الله، تاريخ ادبيات در ايران، تهران: دانشگاه تهران، چاپ دوم، 2535.
فلسفه‌ي شعر سياسي عبيد زاکاني:
http://drjahani.blogfa.com/page/zakani2.aspx Jan Rypka, History of Iranian Literature, Reidel Publishing Company, 1968.
ليمبرت، جان، شيراز در روزگار حافظ، همايون صنعتي‌زاده، شيراز: مؤسسه دانشنامه‌ي فارس، 1386.
مجابي، جواد، نيشخند ايراني، تهران: روزنه، چاپ اول، 1383.
محمود نظري، پوهنمل، «طنزهاي سياسي - اجتماعي در ادبيات گذشته»، در:
http://www.farda.org/articles/08_ updates/080500/poem_ m_ nazari.htm
مستوفي، حمدالله، تاريخ گزيده، تهران: دنياي کتاب، چاپ دوم، 1361.
وزين‌‌پور، نادر، مدح داغ ننگ بر سيماي ادب فارسي، تهران: معين، چاپ اول، 1374.

پي‌نوشت:

1. عضو هيئت علمي پژوهشکده‌ي مطالعات فرهنگي و اجتماعي وزارت علوم، تحقيقات و فناوري.
2. الناس علي دين ملوکهم.
3. ذبيح‌الله صفا، تاريخ ادبيات ايران، تهران: دانشگاه تهران، چاپ دوم، 2535، ج 3، ص 946.
4. حمد‌الله مستوفي، تاريخ گزيده، تهران: دنياي کتاب، چاپ دوم، 1361، ص 846.
5. علي اصغر حلبي، عبيد زاکاني، تهران: طرح نو، چاپ اول، 1377، ص 8.
6. عبيد زاکاني، کليات، تصحيح و تحقيق: پرويز اتابکي، تهران: انتشارات زوار، سوم، 1383، صص 153- 151.
7. همان، صص 21، 219، 220.
8. ادوارد براون، يک سال در ميان ايرانيان، ذبيح‌الله منصوري، تهران: صفار، چاپ اول، 1377، صص 165-166.
9. جان ليمبرت، شيراز در روزگار حافظ، همايون صنعتي‌زاده، شيراز: مؤسسه‌ي دانشنامه فارس، 1386.
10. عبيد زاکاني، پيشين، صص 139-138.
11. همان، ص 16.
12. مرتضي رشيدي و علي اکبر احمدي داراني، يادگار عبيد زاکاني، تهران: مؤسسه‌ي فرهنگي اهل قلم، اول، 1382، ص4.
13. همان، صص 14-5.
14. عبيد زاکاني، پيشين. به لحاظ کمي، مجموع اين آثار اکنون در حدود سيصد و پنجاه صفحه است. براي توضيح بيشتر در خصوص آثار زاکاني به صص 26 تا 33 مراجعه شود.
15. همان، ص248.
16. عبيد همان اندازه که در باب عقل سخن گفته در باب فال‌گيري نيز شعر سروده است. او در آداب فال‌گيري بيان مي‌کند که «حرف اول از سطر هفتم کتاب فال» جواب فال مي‌باشد، همان، ص 218. به نظر نمي‌رسد که عبيد در اين موارد قصد هجو فال را داشته باشد.
17. همان، ص 275.
18. همان، ص 324.
19. همان، صص 308- : 304.
20. همان، صص 262 و 266.
21. همان، ص 275.
22. هزل تعليم است آن را جد شنو *** تو مشو بر ظاهر هزلش گرو
هر جدي هزل است پيش هازلان *** هزل‌ها جد است پيش عاقلان (مولوي).
23. عبيد زاکاني، پيشين، ص 389.
24. پوهنمل محمود نظري، «طنزهاي سياسي - اجتماعي در ادبيات گذشته»، در: http://www.farda.org/articles/08_ updates/080500/poem_ m_ nazari.htm
25. جواد مجابي، نيشخند ايراني، تهران: روزنه، چاپ اول، 1383، ص 17.
26. همان.
27. دولتشاه سمرقندي، تذکرةالشعراء، چاپ محمد رمضاني، تهران: پديده، چاپ دوم، 1366، ص 218. دولتشاه سمرقندي در جايي درباره‌ي گرايش عبيد به هزل مي‌نويسد: گويند عبيد نسخه‌اي در علم (معاني و بيان) به نام شاه اسحاق تصنيف کرد و مي‌خواست آن نسخه را به عرض شاه رساند. گفتند: مسخرهاي آمده است و شاه بدان مشغول است. عبيد تعجب نمود که هرگاه تقربي سلطان به مسخرگي ميسر گردد و هزالان مقبول و محبوب، و علما و فضلا محجوب باشند، چرا بايد کسي به رنج تکرار بپردازد و بيهوده دماغ لطيف را به دوده‌ي چراغ مدرسه کثيف سازد. لذا به مجلس سلطان نرفته بازگشت.
28. صفا اعتقاد دارد که استفاده عبيد از الفاظ رکيک، اقتباسي از خبيثيات سعدي و همچنين اشعار سوزني بوده است. ذبيح‌الله صفا، پيشين، ج 3، ص 971.
29. عبيد زاکاني، پيشين، ص 36.
30. نادر وزين‌پور در کتابي که به نقد مدح در ادبيات فارسي نوشته است، به اشعار مديحه‌سرايانه‌ي عبيد زاکاني توجهي نمي‌کند. نادر وزين‌پور، مدح داغ ننگ بر سيماي ادب فارسي، تهران: معين، چاپ اول، 1374.
31. عبيد زاکاني، پيشين، صص 155-154.
32. همان، ص 155.
33. همان، ص 157.
34. همان، صص 160 و 165.
35. همان، صص 163و 169.
36. همان، ص 185.
37. همان، ص177.
38. همان، ص 218.
39. همان، ص 232.
40. همان، ص 235.
41. فلسفه‌ي شعر سياسي عبيد زاکاني:
http://drjahani.blogfa.com/page/zakani2.aspx
42. عبيد زاکاني، پيشين، ص 386.
43. همان، صص 308- 304.
44. همان، ص 218.
45. فلسفه‌ي شعر سياسي عبيد زاکاني، پيشين.
46. ادوارد براون، پيشين.
47. ذبيح‌الله صفا، پيشين، ج 3، ص 972.
48. فلسفه‌ي شعر سياسي عبيد زاکاني، پيشين.
49. لولاک لما خلفت الافلاک. محمد باقر مجلسي، بحارالانوار، بيروت: موسسه‌الوفاء، ج 15، 1403 ق، ص 28.
50. انک لعلي خلق عظيم. قلم (68): 4. عبيد زاکاني، پيشين، ص 317.
51. همان، ص 321.
52. همان، ص 432.
53. همان، صص 365 و 377.
54. همان ، ص 371.
55. فباي آلاء ربکما تکذبان. الرحمن (55): 13.
56. بالعدل قامت السموات والارض.
57. ان‌الله يامر بالعدل و الاحسان. نحل (16): 90.
58. العداله تورث الافلاکه.
59. عبيد زاکاني، پيشين، صص 329-327.
60. ايرج پزشک‌زاد، حافظ ناشنيده پند، تهران: قطره، چاپ اول، 1383.
منبع مقاله: عليخاني، علي‌اکبر ، و همکاران، انديشه سياسي متفکران مسلمان؛ جلد پنجم، تهران: پژوهشکده مطالعات فرهنگي و اجتماعي.
منبع مقاله :
عليخاني، علي‌اکبر ، و همکاران، انديشه سياسي متفکران مسلمان؛ جلد پنجم، تهران: پژوهشکده مطالعات فرهنگي و اجتماعي.